امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

من و مامان و بابام

آش دندونی

سلام عزیزترینم قربون مرواریدای نازنینت برم که دارند آروم آروم روی لثه های قشنگت نمایان می شوند . امروز با بابایی و شما رفتیم خونه ی مادر جون برای پختن آش دندونی ، مادرجون از دیروز درگیر درست کردن آش دندونی شما بود و کلی زحمت کشید  و از صبح تا ظهر با زبان روزه مشغول درست کردن آش بود کلی به شما خوش گذشت ، من و بابایی برای شما کیک دندونی هم سفارش دادیم . که به همراه آش سرو شد . خونه ی مادرجون ؛ همه روزه بودند بجز شما که یه نهار خوشمزه که مادرجون زحمت کشیده بودند و برای شما درست کرده بودند  را نوش جان کردید . شما بغل خاله مژده بودی با خاله جون کلی بازی کردی و من و خاله لیلی و مامانی و زندایی مشغول به کار تزئین آش شما . خاله لیلی برای ش...
30 تير 1391

تولد زنبوری امیر حسین

سلام پسر عزیزم از چند ماه پیش تصمیم داشتم برای شما تولد با تم زنبوری بگیرم و کلی تو فکر این بودم که چطوری این جشن زیبا را برای شما برگزار کنم و دوست داشتم همه ی کارهای مربوط به درست کرن جشن را خودم انجام بدم البته رسیدگی به شما برای من وقتی نمی گذاشت تا خودم به کارهای درست کردن جشن ها برسم اینجا بود که خاله ها ی مهربون به دادم رسیدند ؛ کار طراحی کارت دعوت و جشن ها به عهده ی خاله لیلی بود و درست کردن آنها هم به عهده خاله مژده و خاله لیلی . که انصافآ" برای شما سنگ تموم گذاشتند ؛ خاله لیلی با وجود کارهای پایان نامه کارشناسی ارشد ٥ روز کامل از وقتش را به کارهای شما اختصاص داد . درست کردن جشن ها خیلی  کاربرد و سخت بود اگه می دونستم...
26 تير 1391

دندون

پسر نازنینم دندون های مرواریدی شما دارند کم کم  جوونه می زنند امروز دیدم که دندونهای جلویی فک بالا دارند نمایان می شوند . مبارک باشه عزیزم ، حالا دیگه پسرم خودش باید سیبش را گاز بزنه و نوش جان کنه . قربونش برم الهی من . ...
23 تير 1391

12

سلام پسر نازنینم  الان شما 12 ماهه هستی یعنی یک ساله شدی ؛ تولدت هزار بار مبارک همهی زندگی و نفس مامان و بابا . پسر نازنینم تو این یک ماه که گذشت شما کلی تغییرات چشمگیر داشتی  اول اینکه خودت شروع کردی به دست زدن  و خیلی هم دوست داری که اطرافیان به شما بگن دست و شما شروع کنی به دست زدن . با انگشت اشاره به اطراف اشاره میکنی انقدر ناز به دستهای قشنگت نگاه میکنی . اشیائ را به اطراف پرت میکنی . البته این کار را از ماه قبل شروع کردی و الان حرفه ای شدی و با ما توپ بازی هم میکنی . ماما و بابا  میگی . قربون ماما گفتنت برم . دایره ی واژه های پسرم عبارتند از : اده ، دد ، ب یعنی بریم ، به به ، دای یعنی دایی ، هنوز عمه و خاله را کام...
20 تير 1391

نام من

سلام پسر نازنینم خیلی خوشحالم که نام بزرگترین ، بهترین ، زیبا ترین ، مظلوم ترین و آزاده ترین شخصیت معصوم  را برای شما انتخاب کردیم سخن را کوتاه میکنم چون خیلی قابل نیستم و البته در توصیف نمی گنجه که از این شخصیت بزرگوار برای شما حرف بزنم .امیدوارم؛  پسر عزیزم ، مانند این بزرگوار شخصیتی سرشار از تمام خوبیها داشته باشی . راستی عزیز دل مامان تو این ماهی که روزهاش داره سپری میشه که شما یک ساله بشی ماه خیلی قشنگیه اول 29 خرداد که مبعث پیامبر بزرگوار اسلام بود و بعدشم که تولد 4 بزرگوار در این ماه عطر افشانه ؛ 3 شعبان .4 تیر تولد امام حسین (ع) - 4 شعبان . 5 تیر تولد حضرت ابلفضل (ع) - 5 شعبان .6 تیر تولد حضرت سجاد (ع)...
4 تير 1391

11

سلام جانان من پسر عسلی مامان و بابایی 11 ماهه شد ؛ خدا را شکر می کنم به خاطر بودنش ؛ پسر عسلی مامان تو این ماه خیلی بزرگ شدنت را من و بابایی حس کردیم ؛ شما تو این ماه شروع کردی به ایستادان و از هر وسیله ای برای ایستادن کمک می گرفتی حتی اکثر اوقات نقطه اتکا ی شما برای ایستادن من و بابایی هستیم شما سینه خیز به طرف ما  حرکت می کنی و بعد که نزدیک میشی سریع بلند میشی و می ایستی  قربونت برم عزیزترین که شروع کردی به گفتن مامان ؛ آخه گفتن بابا را شروع کرده بودی و الان حدودا" چند روزی هست که مامان می گی البته روز دقیقش را تو دفتر خاطراتت ذکر کردم . مهربون من علاقه زیادی به رفتن به آشپزخونه و اتاق کتابخانه داری ؛ یه روز مهربون مامان از پذی...
22 خرداد 1391

مسابقه بابائی دوستت دارم

سلام بابایی روزت مبارک . من خیلی دوست دارم با اینکه کم کم دارم حرف زدن را یاد می گیرم . اولین کلمه ای که گفتم بابا بوده اوایل می گفتم با..با ..با با کسره ′ ؛ اما الان دیگه می گم با..با ، بعضی اوقات هم که خیلی دلم میخواد شما بغلم کنید و بیاین پیش من ، میگم بابایی ... بابائی ... من الان که این متن را بری بابایی نوشتم ١٠ ماه و ٢٧روز و ٢ساعت و ٣٠ دقیقه و ١٤ ثانیه ام است .   تو این عکس من بغل بابا هستم و مامان از ما عکس گرفته .   ...
18 خرداد 1391