11
سلام جانان من
پسر عسلی مامان و بابایی 11 ماهه شد ؛ خدا را شکر می کنم به خاطر بودنش ؛ پسر عسلی مامان تو این ماه خیلی بزرگ شدنت را من و بابایی حس کردیم ؛ شما تو این ماه شروع کردی به ایستادان و از هر وسیله ای برای ایستادن کمک می گرفتی حتی اکثر اوقات نقطه اتکا ی شما برای ایستادن من و بابایی هستیم شما سینه خیز به طرف ما حرکت می کنی و بعد که نزدیک میشی سریع بلند میشی و می ایستی قربونت برم عزیزترین که شروع کردی به گفتن مامان ؛ آخه گفتن بابا را شروع کرده بودی و الان حدودا" چند روزی هست که مامان می گی البته روز دقیقش را تو دفتر خاطراتت ذکر کردم . مهربون من علاقه زیادی به رفتن به آشپزخونه و اتاق کتابخانه داری ؛ یه روز مهربون مامان از پذیرایی به طرف اتاق کتابخونه سینه خیز رفتی و پشت سرت در را هم بستی من هم آروم پشت سر شما اومدم از لای در دیدم شما طبق معمول رفتی سر وقت کتابخونه و کتابها را از کتابخونه در می آورید . راستی تو این ماه تولد خاله لیلی و مادر جونه که ایشالا هزار سال تولدشون را جشن بگیرند . هنوز از مروارید های پسرم خبری نیست . تاج سر مامان خیلی دوستت دارم .
قربونت برم الهی عزیزم
ماشالا عزیزترینم .