امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

من و مامان و بابام

روز کودک

سلام کودک عزیزم روزت مبارک حس مامان برای امیرحسین عزیزم تمام کودکیهایم در خاطرم هست ؛ از یاد نبرده ام چقدر بازیگوشانه بود کودکیم تمام بازیهای کودکانه و شعر های کودکی هنوز هم دلتنگ کودکیهایم مانده ام . کاش می شد زمان به عقب برمی گشت و من کودکی را در کودکیهایم جستجو می کردم . کاش می شد دوباره کودک شوم مثال یک کودک . کاش می شد ...  
16 مهر 1391

لحظه های شیرین با تو بودن (2)

پسر نازنینم حالا دیگه داره راه میره . کلی هم بازیگوش شده . عاشق سرک کشیدن تو آشپزخونه و باز کردن در کابینتهاست و من و باباش همش به دنبالش . اسباب بهازیهای محبوبش قابلمه ها با درب هاشون ملاقه و قاشق و چنگال . میخواد خودش غذا بخوره و قاشقشو به دهانش میبره اما اگه تو قاشقش غذا باشه  تا به دهان مبارکش برسه خالی میشه چون قاشق زرا بر میگردونه . پسر تاج سرم عاشق بازی کردنه و با باباش و و همه ی اطرافیان ش فو تبال بازی میکنه و نازنینم گل عهم میزنه و شادیش برای خوش دست هم میزنه . عاشق ور رفتن با کامپیوتر. و بیشتر موس و صفحه کیلد براش جذاب هستند . پسرم داره تلاش میکنه حرف بزنه اله اکبر میکنه و الهی شکر میگه و قتی بهش میگی کو کو دستای نازشو جلوش می...
28 شهريور 1391

دارم راه میرم خودم

پسر نازنینم امروز ٢٥ شهریور ساعت ١٨  خونه مامان جونینا خودش شروع کرد به راه رفتن و کلی راه رفت قربونش برم اینقدر با مزه دور میزنه تازه میدونه چطوری از سطح های یکمی بلند تر چطوربی بالا یا پائیین بره خودش هم خیلی ذوق کرده تازه با بابائیش هم فوتبال بازی میکنه . حالا دیگه چهار دست و پا رفتن تبدیل به راه رفتن شده .
25 شهريور 1391

پسرم داره راه میره

سلام مهربون مامان عزیزتر از جون مامان وبابا داره کم کم راه میره . اولش که با کمک من بابایی  ؛ ما هر دو دست شما را می گرفتیم و شما قدم بر می داشتید . بعد یواش یواش فقط یه دست شما را میگرفتیم و شما قدم بر می داشتید . گاهی اوقات هم که خودتون وقتی می ایستادید انگشت مامان و بابایی را می گرفتید و به گشت و گذار تو خونه مشغو ل می شوید و حالا من و بابایی می نشینیم روبروی هم و شما از بغل بابایی به طرف من حرکت می کنید و میاین تو بغل من و بعد دوباره بر میگردید بغل بابایی و چند بار این کار  را انجام می دهید و الان تفریح شما با اطرافیان دوست داشتنیتون هم همینه . راستی وقتی می ایستی توجه ما را به خودت جلب می کنی تا ما شما را تشویق کنیم خیلی دوس...
19 شهريور 1391

پاپا

سلام عزیزم دلم میخواست همیشه از  اتفاقهای خوب و شیرین برای پسرم حرف بزنم از شادیها و خوشحالیها ؛ اما بعضی وقتها غصه و غم بی خبر به وجود میاد و آدمها غمگین و ناراحت میشن شاید اگر به واقعیت این اتفاق فکر بکنیم درکش برامون آسون باشه اما متاسفانه درکش برای ما آدمها خیلی سخت و دردناکه .روز بدی بود روزی که پاپا ( بابای بابایی رفت پیش خدا ) ، برای ما بد بود چون نمی تونیم فقدانشو تحمل کنیم . اما برای خودش خوب بود چون به یه جای زیبا و با شکوه پرواز کرد . روح پاکش به خدای مهربان و بخشنده پیوسته . خدای همه ی خوبیها . یه کم از پاپا برای پسرم بگم ؛ پاپا اسمی که پسرعمه شما  عرفان جون ایشون را خطاب می کرد و شما هم از زبان عر...
13 شهريور 1391

لحظه های شیرین با تو بودن

  اسباب بازی های محبوب پسرم ریموت کنترلها ، تلفن و هر چیز جیزی ، روشن خاموش کردن وسایل برقی خیلی بامزه دکمه هاشو فشار میدی واسه روشن یا خاموش کردن عسل مامان و روشن خاموش کردن پریز برق . دیگه سینه خیز نمیره و چهاردست و پا میره و البته عاشق راه رفتن و من و بابایی هر روز با پسرم تو خونه یا بیرون پیاده روی داریم . این یعنی پسرم داره تلاش میکنه برای راه رفتن . عاشق بازی و خیلی هم شیطون شده و باید کلی مراقبش باشیم . عزیزترین مامان خیلی شیرین زیر مبل را نگاه میکنه برای یافتن اسباب بازی که رفته زیر مبل قایم شده .دایره لغات پسرم : ماما . بابا . سیز یا همون جیز . ددر . به به . آبه .  ب با کسره یا همون بده .  بو یا همون برو . با انگشت ...
28 مرداد 1391

پسرم و کتابخونه

امیرحسین در حال انتخاب یک کتاب .   کار هر روز پسر عسلی مامان قربون نگاه شیرینت عزیزترین . قربون پسر کتاب خوان خودم برم . ...
3 مرداد 1391

ماه خوب خدای مهربان

سلام عزیز دل مامان امروز روز اول ماه رمضان ، ماه خوب خدای مهربان است ماهی پر از الطاف الهی پر از همه ی خوبیها و آرامش پر از حضور خدای مهربان در قلب و جان آدمی .این ماه برای همه ی آدم های خوب خدا مبارک باشد . پسر نازنینم با اینکه به شما شیر می دهم تصمیم گرفتم با کمک خدای مهربان روزه ام را تاجایی که بتونم بگیرم دیروز که برای پیشواز از ماه خوبیها روزه گرفتم خدا را شکر سخت نبود و البته خدای مهربون هم کمکم کرد تا بتونم راحتر روزه بگیرم امروز هم روز دوم است که روزه ام  البته از نظر تغذیه ی شیر دادن برای شما مشکلی به وجود نیامد و پروردگاری که شیر را برای تغذیه ی شما در وجود من نهاده خودش هم در این ماه تغذیه شما را فراهم خواهد کرد...
31 تير 1391

آش دندونی

سلام عزیزترینم قربون مرواریدای نازنینت برم که دارند آروم آروم روی لثه های قشنگت نمایان می شوند . امروز با بابایی و شما رفتیم خونه ی مادر جون برای پختن آش دندونی ، مادرجون از دیروز درگیر درست کردن آش دندونی شما بود و کلی زحمت کشید  و از صبح تا ظهر با زبان روزه مشغول درست کردن آش بود کلی به شما خوش گذشت ، من و بابایی برای شما کیک دندونی هم سفارش دادیم . که به همراه آش سرو شد . خونه ی مادرجون ؛ همه روزه بودند بجز شما که یه نهار خوشمزه که مادرجون زحمت کشیده بودند و برای شما درست کرده بودند  را نوش جان کردید . شما بغل خاله مژده بودی با خاله جون کلی بازی کردی و من و خاله لیلی و مامانی و زندایی مشغول به کار تزئین آش شما . خاله لیلی برای ش...
30 تير 1391