پاپا
سلام عزیزم
دلم میخواست همیشه از اتفاقهای خوب و شیرین برای پسرم حرف بزنم از شادیها و خوشحالیها ؛ اما بعضی وقتها غصه و غم بی خبر به وجود میاد و آدمها غمگین و ناراحت میشن شاید اگر به واقعیت این اتفاق فکر بکنیم درکش برامون آسون باشه اما متاسفانه درکش برای ما آدمها خیلی سخت و دردناکه .روز بدی بود روزی که پاپا ( بابای بابایی رفت پیش خدا ) ، برای ما بد بود چون نمی تونیم فقدانشو تحمل کنیم . اما برای خودش خوب بود چون به یه جای زیبا و با شکوه پرواز کرد . روح پاکش به خدای مهربان و بخشنده پیوسته . خدای همه ی خوبیها . یه کم از پاپا برای پسرم بگم ؛ پاپا اسمی که پسرعمه شما عرفان جون ایشون را خطاب می کرد و شما هم از زبان عرفان قرار شد پاپا صداشون کنید . یه مرد مهربون و دوست داشتنی . حالا دیگه وقتی میریم خونه مامان افسر ، چند بار شما به طرف اتاق خالی میرین و یه سرکی میکشید اما ... فکر کنم پسرم جای خالی پاپا را حس کرده . راستی وقتی از شما میپرسیم پاپا کجاست شما با انگشتت به عکس روی دیوار اتاقش اشاره میکنی .
روحش شاد و جایگاهش متعالی .
برای بابا علیرضا و مامان افسر , عمه فاطمه و عمه لیلا از خدای مهربان صبر خواستاریم و امیدواریم همیشه تو زندگیشون شاد و سلامت باشند .