امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

من و مامان و بابام

اولین سفر پسرم

اولین سفر پسرم به شمال کشور سلام عسل مامان ، اولین سفری که با هم رفتیم و شما کنار من و بابایی بودی ، من، بابایی ، شما و عمه لیلا و پسر عمه ( عرفان)  روز 2 فروردین ساعت 8 صبح به سمت شمال حرکت کردیم 2 روز تو زیبا کنار بودیم و 2 روز دیگه رفتیم رامسر و نوشهر کلی خوش گذشت.البته شما شب قبل از مسافرت تب داشتی ما تا صبح شما را پاش ویه کردیم ولی صبحش حالت خوب بود قبل از حرکت شما را بردیم دکتر ، آقای دکتر تشخیص سرما خوردگی خفیف دادند و کلی دارو ! اما خدارو شکر تو مسافرت کلی بهت خوش گذشت . البته عمه جون لیلا  تو این چند روز زحمت درست کردن سوپ شما را کشیدند  اونم چه سوپ های خوشمزه ای ، دست گلش درد نکنه .عمه لیلا هم...
9 ارديبهشت 1391

امیرحسین و محرم

سلام پسر عزیزم ماه محرم تموم شد این اولین ماه محرمی بود که تو کنارمون هستی ؛ حسابی هم از غذاهای نذری نوش جان کردی ظهر عاشورا خونه ی پدر جون و مادر جون که هر سال غذای نذری دارند بودیم و قیمه خوردیم با دایی و خاله ها  کلی بازی کردی . روز سوم هم خونه مامان و بابای بابا بودیم شعله زرد خوردیم بعدشم با بابا و عمه و پسرش عرفان و مامان بابایی رفتیم بیرون برای دیدن مراسم آن روز . دیروز اربعین بود و نذریه خودت که من و بابا برای پسر عزیزمون نذر کرده بودیم  ؛ صبح ساعت ٨ رفتیم خونه ی مادر جون و پدر جون  ، بعد از خوردن صبحانه دست به کار شدیم ، غذای نذری توی پارکینگ خونه ی مادر جونینا درست می شد قرار شد مادرجون و پدر جون زحمت برنجو بکشند...
8 ارديبهشت 1391

تولد بابایی

سلام امیر حسین عزیزم امروز 4 آذر تولد بابایی بود و ما دعوت بودیم خونه مامان افسر مامان بابایی  که واسه بابا زحمت کشیده بود و یه جشن کوچیک گرفته بود و کلی خوش گذشت . ی بابایی تفلدد مفارک ! راستی من الان 4 ماهه هستم با کیک بابایی یه عکس گرفتم . اینم اثر آب دهان بلوری مهربونم روی بلیزش!   ...
8 ارديبهشت 1391

عمه های من دو تا فرشته ی مهربون

سلام پسر عزیزم می خوام برای شما از دو تا فرشته مهربون بگم که خیلی خیلی شما را دوست دارند و شما هم همینطور ، البته توی تقویم خاطراتت برای شما نوشتم اما دیدم خیلی کم لطفیه اگه یه پست براش نذارم البته تو پست های قبلی از عمه ها برای شما حرف زدم ؛ عمه فاطی و عمه لیلا خیلی مهربون و دوست داشتنی هستند  ،وقتی می رویم خونه عمه ها نمی دونی واسه شما چکار میکنند عمه لیلا واسه پسر گلم بالش و زیر انداز میندازه که پسرم هر چقدر دلش خواست واسه خودش غلت بزنه و سینه خیز بره تازه یه ساک پر از اسباب بازیهای قشنگ مخصوص شما اونجا هست که عمه جون واسه شما میاره و شما کلی با اونا بازی میکنید ، عمه لیلا ی مهربون واسه شما قطره آهن و مولتی ویتامین آ...
8 ارديبهشت 1391

امیرحسین و طبیعت زیبا

  امروز من و مامان سکین و پسرم رفتیم باغ پشت خونه مامان جون سکین ؛ کلی به پسرم خوش گذشت ، خیلی باغ زیبا و مصفایی بود ؛ پسرم ددر رفتن را خیلی دوست دارد. مامان سکین امیرحسین را نگه داشته و مامانی از امیرحسین عکس می گیره . پسر نازنین من در چه فکریه آخه ؟   ...
7 ارديبهشت 1391

9

پسر عسلی من ٩ ماهه شد ؛ کارهای عسل مامان تو این ماه شامل نشستن بود که خودت بدون کمک تا ١٠ دقیقه می نشستی و از همه مهمتر سینه خیز رفتن شماست ؛ الهی من قربون سینه خیز رفتن های پسرم بشم ، عزیز دل مامان و بابایی روز به روز خوشمزه تر میشه . کلمه با را چند بار تکرار می کنی و گاهی با با با میگی ؛ شایدم منظورت همون بابا ست ، پسرم عاشق بیرون رفتن شده و کلی بهش خوش میگذره پسر عسلی من تو این ماه اولین هفت سینش را چید ایشالا هزار ساله بشی و هزار تا هفت سین بچینی ، مهربون مامان تو این ماه اولین سفر تفریحی خودش را به شمال تجربه کرد خیلی هم بهش خوش گذشت . پسر عزیزم خوردن ماست را هم تجربه کرد البته ماست پروبیوتیک میل میکنند و خیلی هم طعم ماست را دوست دارند ...
20 فروردين 1391

سیزده بدر

پسر عسلی مامان و بابایی ایشالا همیشه سلامت و شاد و سبز باشی در پناه ایزد یکتا . ...
14 فروردين 1391

نوروز 1391

ی ا مقلب القلوب والابصار؛   یا مدبر الیل و النهار؛ یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال .         تحویل سال 1391 هجری شمسی   روز اورمزد ماه فروردین و سال3750 زرتشتی   سال نهنگ   20م ارس 2012 میلادی   ساعت 8 و 44 دقیقه و 27 ثانیه         اولین بهار پسر عسلی من        هفت سین  امیرحسین   سال نو مبارک عزیزترین صد سال به از این سالها ایشالا همیشه سالم و تندرست ...
1 فروردين 1391

چهارشنبه سوری

عزیز دل مامان و بابا . ایشالا سال دیگه مثل همیشه میریم خونه مامان جون واسه چهارشنبه سوری ؛ خودت کلی خوش میگذرونی . ...
25 اسفند 1390