امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

من و مامان و بابام

عید غدیر خم

سلام پسر عزیزم امروز عید غدیر خم هست روزی که حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام حضرت علی (ع) را به عنوان جانشین خود برای مسلمانان برگزیدند .این روز را همه جشن می گیرند و به خونه ی سید ها می روند برای تبریک و از آنها عیدی میگیرند.   ما هم برای تبریک به خونه ی مامان جون رفتیم و عیدی هم گرفتیم .آخه مامان جون سیده خانم هستند و جد بزرگوارشون به امام موسی کاظم  (ع) امام هفتم شیعیان میرسد .  پدر مامان جون که پدربزرگ من بودند انسان شریف و بزرگواری بودند و بسیار هم دوست داشتنی که ٢ سالی هست که ازحضور پرفروغ ایشون بی بهره شدیم . راستی مامان افسر مامان بابایی هم سید هستند که به ایشون هم این روز را تبریک می گوییم .  من هم به وا...
13 آبان 1391

لحظه های شیرین با تو بودن 4

این روز های من و پسرم ؛ صبح که از خواب بیدار میشویم شال و کلاه میکنیم و میریم خونه مامان جونینا و تا 8 شب اونجائیم آخه بابایی داره فیلمنامه جدیدش را مینویسه و باید خونه خلوت و آروم باشه . پسر نازنین من هم انگار عادت کرده و صبحها آماده رفتن به خونه مامان جونه .  وقتی میرسیم خونه مامان جون تندی خودشو ازبغل من رها میکنه بغل مامان جونو کارهای روز مره خودشو آغاز میکنه ؛ پسر خوشملم اینقدر ناز علو میکنه تلففنو بر میداره میذاره روگوشش و کلی راه میره و حرف میزنه ؛ قربون حرف زدنهای شیرینت برم عزیز ترین . تازه پسرم کلمه نه رو بلد شده البته فعلا" جای کلمه اره سرش را به نشانه تائید چند بار پائین میاره . دایره وازگان پسرم : نی نی . عمه ، داله یا همون...
28 مهر 1391

لحظه های شیرین با تو بودن 3

سلام پسر عزیزم پسرم خالق زیباییهای کودکانه . خونه مامان جونینا پسرم داره یخچال رو بازرسی میکنه . چقدر زبیاست لبخند فرشته ای که تمام وجود من با او معنا می گیرد . ...
18 مهر 1391

روز کودک

سلام کودک عزیزم روزت مبارک حس مامان برای امیرحسین عزیزم تمام کودکیهایم در خاطرم هست ؛ از یاد نبرده ام چقدر بازیگوشانه بود کودکیم تمام بازیهای کودکانه و شعر های کودکی هنوز هم دلتنگ کودکیهایم مانده ام . کاش می شد زمان به عقب برمی گشت و من کودکی را در کودکیهایم جستجو می کردم . کاش می شد دوباره کودک شوم مثال یک کودک . کاش می شد ...  
16 مهر 1391

لحظه های شیرین با تو بودن (2)

پسر نازنینم حالا دیگه داره راه میره . کلی هم بازیگوش شده . عاشق سرک کشیدن تو آشپزخونه و باز کردن در کابینتهاست و من و باباش همش به دنبالش . اسباب بهازیهای محبوبش قابلمه ها با درب هاشون ملاقه و قاشق و چنگال . میخواد خودش غذا بخوره و قاشقشو به دهانش میبره اما اگه تو قاشقش غذا باشه  تا به دهان مبارکش برسه خالی میشه چون قاشق زرا بر میگردونه . پسر تاج سرم عاشق بازی کردنه و با باباش و و همه ی اطرافیان ش فو تبال بازی میکنه و نازنینم گل عهم میزنه و شادیش برای خوش دست هم میزنه . عاشق ور رفتن با کامپیوتر. و بیشتر موس و صفحه کیلد براش جذاب هستند . پسرم داره تلاش میکنه حرف بزنه اله اکبر میکنه و الهی شکر میگه و قتی بهش میگی کو کو دستای نازشو جلوش می...
28 شهريور 1391

دارم راه میرم خودم

پسر نازنینم امروز ٢٥ شهریور ساعت ١٨  خونه مامان جونینا خودش شروع کرد به راه رفتن و کلی راه رفت قربونش برم اینقدر با مزه دور میزنه تازه میدونه چطوری از سطح های یکمی بلند تر چطوربی بالا یا پائیین بره خودش هم خیلی ذوق کرده تازه با بابائیش هم فوتبال بازی میکنه . حالا دیگه چهار دست و پا رفتن تبدیل به راه رفتن شده .
25 شهريور 1391

پسرم داره راه میره

سلام مهربون مامان عزیزتر از جون مامان وبابا داره کم کم راه میره . اولش که با کمک من بابایی  ؛ ما هر دو دست شما را می گرفتیم و شما قدم بر می داشتید . بعد یواش یواش فقط یه دست شما را میگرفتیم و شما قدم بر می داشتید . گاهی اوقات هم که خودتون وقتی می ایستادید انگشت مامان و بابایی را می گرفتید و به گشت و گذار تو خونه مشغو ل می شوید و حالا من و بابایی می نشینیم روبروی هم و شما از بغل بابایی به طرف من حرکت می کنید و میاین تو بغل من و بعد دوباره بر میگردید بغل بابایی و چند بار این کار  را انجام می دهید و الان تفریح شما با اطرافیان دوست داشتنیتون هم همینه . راستی وقتی می ایستی توجه ما را به خودت جلب می کنی تا ما شما را تشویق کنیم خیلی دوس...
19 شهريور 1391