امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

من و مامان و بابام

4

 خوشمزه خوردن شصت دستات ، آب دهانت هچنان براه ، نیمه غلط میخوری ، قربونش برم ؛ وقتی تو نی نی لای لایت می ذارمت خودت سعی میکنی بلند شی ، بازی بازی شیر میخوری ،عاشق برنامه های تلویزیونی ، بغلی هم که هستی و هر روز یه سیر و سفری تو همه جای خونه داری ، تو ماشینم که خوابت میبره ، خونه مامانی ؛ تو بغل مامانی و پدر جون و خاله لیلی و خاله مژده و دایی یاسر و زندایی حسابی حال میکنی ، دایی یاسرم که الان ا ماهه رفته سربازی، هم من هم تو خیلی دلتنگشیم ، ایشالا سلامت برگرده . بابا یی هر روز یه عالمه قربون صدقت میره و با هم کلی بازی های مخصوص دارین ، بابایی هر روز صبح که از خواب پا میشی مراسم ماساژ  تو رو بر گذار میکنه تو هم که ع...
20 آبان 1390

2

  تو این ماه قشنگت ٣ تا اتفاق مهم برای تو نازنینم رخ داد ؛ اول : چهل روزگیت تموم شد . دوم : پسر گلمو ختنه کردیم ، یعنی پسر نازنینم ، مسلمون شدی .  سوم : بیست شهریور ٢ ماهه شدی و واکسن دو ماهگی و تب و بیقر اری و تا صبح احیا گرفتن و مظلوم شدن و ... میدونی چقدر برای مامان و بابا عزیزی؟   ...
26 مهر 1390

3

سه ماهگی خوردن دستات ،الماسای بلوری زیر چونه ( آب دهانت ) ، گره خوردن نگاه آسمونیت تو نگاه من ، یه عالمه شوق و دست و پا زدنت واسه حضور ما ، کارتون دیدن ... راستی تو این ماه تولد عمه فاطی بود شما واسه عمه جون یه شمع تزئینی خریدید . ...
21 مهر 1390

تولد یک فرشته

سلام امیرحسین عزیزم به دنیای رنگی مامان و بابا خوش اومدی . مهربون من ، تو در تاریخ ٢٠ تیر سال ١٣٩٠ ساعت ١٤:٣٠ در بیمارستان بوعلی به دنیا اومدی . می بوسمت عزیزترینم .  
24 تير 1390

بابایی روزت مبارک

سلام پسر عزیزم تا یک ماه دیگه میای تو بغل مامانی ، امروز که دارم برای تو مهربونم می نویسم تا این لحظه 7 ماه و 26 روز و 17 ساعت و 16 دقیقه و 40 ثانیه است که تو دل مامانی داری ورجه وورجه می کنی . قربونش بر م  الهی ؛ پسرم خیلی باهوش و زیباست ، چون آفریننده اش خالق زیبائیهاست و از نور وجود خودش بر جسم نحیف پسرم تابیده . پسر نازنینم خیلی هم با تقواست صبحها مامانی را واسه نماز صبح از خواب بیدار می کنه و نمی زاره مامانی از یاد خدای مهربون غافل بشه . عزیز مامان ، امروز روز پدر بود  من و تو هم واسه بابایی کتاب خریدیم آخه بابایی عاشق مطالعه است . امیرحسین : بابایی روزت مبارک بابابزرگها روزتون مبارک . دایی جونم روزت مبارک . ...
27 خرداد 1390

وقتی لگد میزنی

وقتی لگد میزنی وای که چقدر دلنشینه  با تمام وجودم حضور نازنینتو حس می کنم . امیرحسین عزیزم توی دل مامانی خوش میگذره ؟ چه کارا میکنی ؟ می خندی ، به همه ی مزه هایی که من و بابات واست میریزیم . وقتی برای عزیز دلم کتاب خدا رو ورق میزنم و سوره هاشو میخونم چه حسی داری ؟ واسه من لگد زدنت تو اون زمان دلپذیره . تو الان هفتمین ستاره ی آسمون دل مامانی.  وقتی لگد میزنی یعنی تو هم داری حسم میکنی . امیرحسین عزیزم امروز روز مادره وقتی لگد میزنی ... .
3 خرداد 1390