امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

من و مامان و بابام

11

سلام جانان من پسر عسلی مامان و بابایی 11 ماهه شد ؛ خدا را شکر می کنم به خاطر بودنش ؛ پسر عسلی مامان تو این ماه خیلی بزرگ شدنت را من و بابایی حس کردیم ؛ شما تو این ماه شروع کردی به ایستادان و از هر وسیله ای برای ایستادن کمک می گرفتی حتی اکثر اوقات نقطه اتکا ی شما برای ایستادن من و بابایی هستیم شما سینه خیز به طرف ما  حرکت می کنی و بعد که نزدیک میشی سریع بلند میشی و می ایستی  قربونت برم عزیزترین که شروع کردی به گفتن مامان ؛ آخه گفتن بابا را شروع کرده بودی و الان حدودا" چند روزی هست که مامان می گی البته روز دقیقش را تو دفتر خاطراتت ذکر کردم . مهربون من علاقه زیادی به رفتن به آشپزخونه و اتاق کتابخانه داری ؛ یه روز مهربون مامان از پذی...
22 خرداد 1391

مسابقه بابائی دوستت دارم

سلام بابایی روزت مبارک . من خیلی دوست دارم با اینکه کم کم دارم حرف زدن را یاد می گیرم . اولین کلمه ای که گفتم بابا بوده اوایل می گفتم با..با ..با با کسره ′ ؛ اما الان دیگه می گم با..با ، بعضی اوقات هم که خیلی دلم میخواد شما بغلم کنید و بیاین پیش من ، میگم بابایی ... بابائی ... من الان که این متن را بری بابایی نوشتم ١٠ ماه و ٢٧روز و ٢ساعت و ٣٠ دقیقه و ١٤ ثانیه ام است .   تو این عکس من بغل بابا هستم و مامان از ما عکس گرفته .   ...
18 خرداد 1391

روز پدر

سلام پسر عزیزم یادته تو پست روز مادر از یه بانوی بزگوار برای شما حرف زدم و همینطور از فرزندان بزرگوار ایشان ، حالا امروز روز تولد همسر بزرگوار ایشان حضرت علی (ع) می باشد همسر گرامی حضرت فاطمه (س) ؛ پسر عزیزم حضرت علی یکی از شخصیت های برجسته و مهربان تاریخ اسلام است و همینطور امام اول شیعیان ؛ ایشان شخصیتی فاضل  ، عالم ، مهربان  و با عدالت به معنی واقعی کلمه ؛(( این جمله یعنی اینکه از عدالت زیبا سخن می گفتند و در جامعه با ایمان کامل به آن عمل می کردند ))بودند  . حضرت علی برای بچه هایی که از داشتن پدری مهربان محروم بودند پدری می کردند و با آغوش باز پزیرای آنها بودند و آنها را غرق در محبت بیکران خودشون می کردند . در جام...
18 خرداد 1391

شب آرزوها

آرزوی من و بابایی تو این شب زیبا ؛ سلامتی و خوشبختی و سعادتمندی  امیرحسین عزیزمون است ؛ امیدواریم و دعا می کنیم پسرمون به همه ی آرزو های قشنگش برسه و همیشه شاد و سلامت و موفق باشه در تمام مراحل زندگی همیشه سبز و پر طراوتش . الهی آمین . ...
4 خرداد 1391

سالگرد ازدواج مامان و بابایی

پسر عزیزم سلام امروز ١٩ اردیبهشت سالگرد ازدواج مامان و بابایی . من و بابا ١٩/٢/١٣٨٥ سر سفره ی عقد نشستیم و با توکل به خدای مهربون زندگی مشترکمون را ١٠/٦/٨٥ شروع کردیم و حاصل این ازدواج ؛ ثمره وجودمون امیر حسین شد . همه ی زندگی و جان ما به فدای امیرحسین عزیزم . این کیک خوشمله را عمه لیلای مهربون واسه مامان و بابایی به مناسبت سالگرد ازدواجمون آورده بود . مرسی عمه جون به خاطر این کیک زیبا و رومانتیک . قربونت برم زندگی مامان و بابایی . ...
2 خرداد 1391

امیرحسین و دوستش کتاب

سلام پسر کتابخوان مامان امیرحسین عزیزم خیلی خوشحالم که به کتاب خیلی علاقه مندی ؛ نمی دونی وقتی میری سروقت کتابخونه ی مامان و بابا چه بلایی سر کتابها میاری همه ی کتا بها را خیلی شیرین و حرفه ای از کتابخونه در میاری و کلی ورق میزنی و با مزه نگاهشون میکنی ، البته خود شما یه قفسه مخصوص خودتون دارید که کتابهای شما را آنجا می گزارم . فعلا"  کتابهای پارچه ای مخصوص سن الان شما را در اختیارت قرار میدم که امنیتش برای شما بیشتره . البته شما علاقه ی بیشتری به کتابهای کاغذی دارید . خدا را شکر که پسرم علاقه مند به دوست خوبش کتابه . یه دوست خوب و بی ضرر . قربونش برم الهی من دنبال چی میگردی آخه عزیز دلم ؟ پسر خوب مامان و بابایی ...
26 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

سلام عسل مامان ، امروز روز تولد حضرت فاطمه (س) است یه مادر نمونه و مهربان ، مادر همه ی مادرهای عالم ؛ مادری که 4 فرزند نمونه و الهی به جامعه ی انسانیت تقدیم کرد فرزندانی که هر کدام داستان و سرگذشت خود را دارند فرزندانی با بوی محمدی و عطر یاس ؛ سرشار از علم ودانایی پر از معنای گذشت و محبت و مهربانی آکنده از معصومیت و مظلومیت و تمام چیز های خوب و دوست داشتنی ... امروز روز منه پسرم ؛ خدا را شکر که لیاقت مادر شدن را به من داد و حضور تو را برای من خواست تا همه ی من و همه ی زندگیم پر از بوی گل محمدی شود و عشق را با آمدن تو بیشتر حس کنم و طعم شیرینی زندگی را بهتر بچشم . روز مادر برای همه ی مادران خوب مبارک . مامان افسر روزت مبارک . مامان...
23 ارديبهشت 1391

10

پسر نازنین من ١٠ ماهه شد کار های جدید پسرم تو این : اول اینکه وقتی تو بغل من و بابایی هستی با دستهای قشنگت ما را نوازش می کنی البته به این صورت که دستت را به صورت ما می کوبی شاید از این طریق می خوای صورت ما را لمس کنی ، اسباب بازیهاتو به هم می کوبی ، سینه خیز رفتن سریع تا سرم را برمی گردونم کلی راه را طی کردی برای رسیدن به سرامیک تا اسباب بازیتو روی اون بکوبی و صداشو بشنوی ؛ دستت را زیر مبل می بری برای کشف چیزهایی که زیر مبل قرار داره مثل دمپایی های مامان ، عاشق کتابخونه مامان و بابایی هستی و کلی جیغ میزنی تا نزدیک کتابخونه بیارمت تا کتابها را در بیاری ف خودت کلی کتاب داری که من برای شما میخونمشون ، کتاب پارچه ای هم داری که امنیتش برای شما...
22 ارديبهشت 1391