امیرحسین و محرم
سلام پسر عزیزم
ماه محرم تموم شد این اولین ماه محرمی بود که تو کنارمون هستی ؛ حسابی هم از غذاهای نذری نوش جان کردی ظهر عاشورا خونه ی پدر جون و مادر جون که هر سال غذای نذری دارند بودیم و قیمه خوردیم با دایی و خاله ها کلی بازی کردی . روز سوم هم خونه مامان و بابای بابا بودیم شعله زرد خوردیم بعدشم با بابا و عمه و پسرش عرفان و مامان بابایی رفتیم بیرون برای دیدن مراسم آن روز .
دیروز اربعین بود و نذریه خودت که من و بابا برای پسر عزیزمون نذر کرده بودیم ؛ صبح ساعت ٨ رفتیم خونه ی مادر جون و پدر جون ، بعد از خوردن صبحانه دست به کار شدیم ، غذای نذری توی پارکینگ خونه ی مادر جونینا درست می شد قرار شد مادرجون و پدر جون زحمت برنجو بکشند خورشتشم پای من و بابایی بود با اینکه دایی جون ساعت ٢ شیفت داشت اما واسه ی تو مهربونم اومد و کلی کمک کرد ،دایی جون خیلی مهربون و بامعرفته . خاله لیلی و خاله مژده هم بالا مراقب تو بودند . خاله مژده و زندایی هم زحمت پاک کردن زرشک را کشیدند آخر سر مادر جون برای درست کردن زرشک و برنج زعفرونیو خلال پسته اومدند بالا ، طفلکی مادر جون به خاطر تو کلی این پله ها را بالا و پائین رفت ؛ چه مادر جون مسئولیت پذیری داری پسرم . خوش به حالت که همه اینقدر دوست دارند . و بلاخره ساعت ١ بعد از پخش نذری ها ، تو زرشک پلو با مرغ خوردی البته آب و عصارشو به تو دادیم ، ایشالا از سال دیگه خودت هم از همه ی نذری ها می خوری .