امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

من و مامان و بابام

اولین سرما خودگی

سلام عزیز دلم ایشالا که همیشه شاد و سلامت باشی ؛ این اولین سرما خوردگی بدی است که تو برای اولین بار تجربه اش میکنی ! تجربه ی خیلی بدیه  اما باعث میشه سیستم ایمنی بدنت قویتر بشه ؛سختیش برای من و بابایی فقط اذیت شدن تو بود عزیز دلم بارها میگفتیم کاش ما سرما میخوردیم نه پسر عسلیمون با اجازه ی شما منم سرما خوردم ؛ تنها راه بهبودی طی شدن دوره ی سرماخوردگی بود  تو این مدت ٣ بار پشت  سر هم  شما رو بردیم پیش دکترت ( دکتر صبا ) ؛دفعه ی آخر آقای دکتر تا ما رو دید خنده اش گرفت ؛ انگار ما خیلی می ترسیم ؛ راستشو بخوای هر آخی که تو میگی آه از نهاد ما بلند میشه عزیزدل ؛3 روز اول بیقرای و شب نخوابی پسرم و ... واسه خودش داستانیه . &n...
11 بهمن 1390

6

سلام زندگی مامان آقا پسرم ٦ ماهه شد ؛ جان شیرین من تو این ماه کم کمک میشینی ولی با کمک ، راستی چند بار هم سوار روروئکت کردم اما فقط  برای چند تا عکس ؛ آخه میگن مضره ، به خاطر همین دیگه استفاده نمی  کنیم . پسرم همچنان به خوردن دستای شیرینت ادامه میدی ، دندون گیر که بهتره پسرم . یه کار بامزه ای که انجام میدی ؛ وقتی صدات میکنم یا صدامو میشنوی گردنتو تا جایی که میتونی به سمت من میچرخونی ، آخه قربونت برم عزیز دا گردنت درد نگیره ، وای عاشق خنده های شیرینتم ؛ دارم ازبین اد دد کردنت واژه های با مزه ای میشنوم مثل ماما و بده ، الهی قربونت برم عزیز ترینم  راستی الان ٤ روزهغذای کمکی را شروع کردی به خوردن ؛ نوش جانت مهربونم یواش یواش دار...
23 دی 1390

5

الان دارم با پسر گلم این پست را می گذار م ؛ پسر عسلی من تا الان بیداره و بغل من دراز کشیده  و یه دستش تو دهنشه و با ولع داره میخوردش گاهی هم به صورت من یورش میبره .باهوش من گاهی هم به صفحه مانیتور و دستای من که  روی کیبورد روی کلمه ها  میزنه خیره میشه . عزیز دل مامان ،از شیرینکاری های این ماهت برات بگم ؛ جیغ میزنی اون هم چه جیغای قشنگی ؛ راستی یه بار با هم مسابقه دادیم البته تو بردی با اون آواهای قشنگت ، دستت را هم که میخوری گاهی همشو و گاهی فقط شصتت ، به غلت زدن همچنان ادامه میدهی ؛ من شما را بر میگردانم شما هم مادام غلت میزنید  . قربونت برم الهی شیرین عسل من ، قهقه میزنی ، وقتی میخندی چقدر لذتبخشه  اما وق...
23 دی 1390

4

 خوشمزه خوردن شصت دستات ، آب دهانت هچنان براه ، نیمه غلط میخوری ، قربونش برم ؛ وقتی تو نی نی لای لایت می ذارمت خودت سعی میکنی بلند شی ، بازی بازی شیر میخوری ،عاشق برنامه های تلویزیونی ، بغلی هم که هستی و هر روز یه سیر و سفری تو همه جای خونه داری ، تو ماشینم که خوابت میبره ، خونه مامانی ؛ تو بغل مامانی و پدر جون و خاله لیلی و خاله مژده و دایی یاسر و زندایی حسابی حال میکنی ، دایی یاسرم که الان ا ماهه رفته سربازی، هم من هم تو خیلی دلتنگشیم ، ایشالا سلامت برگرده . بابا یی هر روز یه عالمه قربون صدقت میره و با هم کلی بازی های مخصوص دارین ، بابایی هر روز صبح که از خواب پا میشی مراسم ماساژ  تو رو بر گذار میکنه تو هم که ع...
20 آبان 1390