امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

من و مامان و بابام

امیرحسین و نماز

این کار را پسرم از ٩ ماهگی انجام میده . جان شیرینم . آخه چکار میکنی شیرین عسلم ؟ قربونت برم ؛ وقتی الله اکبر میگیم شما دوتا دستت را به نشانه قامت بستن روی سرت میگیری .   ...
19 آبان 1391

لحظه های شیرین با تو بودن 5

پسر نازنینم این روزها داره حرف میزنه حرفهای شیرینی که بوی عشق و صداقت میدهند حرفهایی که برا فهمیدنش باید گوشهای من و بابایی خیلی فهیم و باهوش باشند و بیشتر از همه گوشهای ما باید فرش قرمزی پهن کنند به وسعت آسمان زیبای خدای مهربان  غ تا بهتر بشنوند ترانه ی زیبای پسرم را. وقتی از شما میپرسیم مامن را دوست داری شما میگی : آده . بابا را دوست داری شما میگی : آده . امیرحسین بریم بخوابیم : نه نه ... نه . پسر نازنینم امروز گفته از ده ده ؛ داستانش این بود که بابایی یه غذای خوشمزه درست کرده بود که بعد از میل کردن من به بابایی گفتم علیرضا از ده نمره ده میگیری و شما شروع کرده با زبان شیرینت گفتی : ا ده ده . بعدش من گفتم : از ده یک .شما گفتیک چیا یا ه...
19 آبان 1391

خودم غذامو خویدم .

پسرم امروز خودش شامش را خورد قربونش برم خیلی وقت هست که دوست داره مستقل غذا بخوره و تلاش هم میکنه . ولی امروز خیلی ناز با قاشق غذای خوشمزه اش را خورد .  
18 آبان 1391

عید غدیر خم

سلام پسر عزیزم امروز عید غدیر خم هست روزی که حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام حضرت علی (ع) را به عنوان جانشین خود برای مسلمانان برگزیدند .این روز را همه جشن می گیرند و به خونه ی سید ها می روند برای تبریک و از آنها عیدی میگیرند.   ما هم برای تبریک به خونه ی مامان جون رفتیم و عیدی هم گرفتیم .آخه مامان جون سیده خانم هستند و جد بزرگوارشون به امام موسی کاظم  (ع) امام هفتم شیعیان میرسد .  پدر مامان جون که پدربزرگ من بودند انسان شریف و بزرگواری بودند و بسیار هم دوست داشتنی که ٢ سالی هست که ازحضور پرفروغ ایشون بی بهره شدیم . راستی مامان افسر مامان بابایی هم سید هستند که به ایشون هم این روز را تبریک می گوییم .  من هم به وا...
13 آبان 1391

لحظه های شیرین با تو بودن 4

این روز های من و پسرم ؛ صبح که از خواب بیدار میشویم شال و کلاه میکنیم و میریم خونه مامان جونینا و تا 8 شب اونجائیم آخه بابایی داره فیلمنامه جدیدش را مینویسه و باید خونه خلوت و آروم باشه . پسر نازنین من هم انگار عادت کرده و صبحها آماده رفتن به خونه مامان جونه .  وقتی میرسیم خونه مامان جون تندی خودشو ازبغل من رها میکنه بغل مامان جونو کارهای روز مره خودشو آغاز میکنه ؛ پسر خوشملم اینقدر ناز علو میکنه تلففنو بر میداره میذاره روگوشش و کلی راه میره و حرف میزنه ؛ قربون حرف زدنهای شیرینت برم عزیز ترین . تازه پسرم کلمه نه رو بلد شده البته فعلا" جای کلمه اره سرش را به نشانه تائید چند بار پائین میاره . دایره وازگان پسرم : نی نی . عمه ، داله یا همون...
28 مهر 1391

لحظه های شیرین با تو بودن 3

سلام پسر عزیزم پسرم خالق زیباییهای کودکانه . خونه مامان جونینا پسرم داره یخچال رو بازرسی میکنه . چقدر زبیاست لبخند فرشته ای که تمام وجود من با او معنا می گیرد . ...
18 مهر 1391

روز کودک

سلام کودک عزیزم روزت مبارک حس مامان برای امیرحسین عزیزم تمام کودکیهایم در خاطرم هست ؛ از یاد نبرده ام چقدر بازیگوشانه بود کودکیم تمام بازیهای کودکانه و شعر های کودکی هنوز هم دلتنگ کودکیهایم مانده ام . کاش می شد زمان به عقب برمی گشت و من کودکی را در کودکیهایم جستجو می کردم . کاش می شد دوباره کودک شوم مثال یک کودک . کاش می شد ...  
16 مهر 1391

لحظه های شیرین با تو بودن (2)

پسر نازنینم حالا دیگه داره راه میره . کلی هم بازیگوش شده . عاشق سرک کشیدن تو آشپزخونه و باز کردن در کابینتهاست و من و باباش همش به دنبالش . اسباب بهازیهای محبوبش قابلمه ها با درب هاشون ملاقه و قاشق و چنگال . میخواد خودش غذا بخوره و قاشقشو به دهانش میبره اما اگه تو قاشقش غذا باشه  تا به دهان مبارکش برسه خالی میشه چون قاشق زرا بر میگردونه . پسر تاج سرم عاشق بازی کردنه و با باباش و و همه ی اطرافیان ش فو تبال بازی میکنه و نازنینم گل عهم میزنه و شادیش برای خوش دست هم میزنه . عاشق ور رفتن با کامپیوتر. و بیشتر موس و صفحه کیلد براش جذاب هستند . پسرم داره تلاش میکنه حرف بزنه اله اکبر میکنه و الهی شکر میگه و قتی بهش میگی کو کو دستای نازشو جلوش می...
28 شهريور 1391