امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

من و مامان و بابام

امیرحسین عزیزم مستقل میشود .

1392/4/25 15:30
نویسنده : آذر
675 بازدید
اشتراک گذاری

حس خوب مادری یک حس برتر که زیباترین اتفاق زندگی ؛ که پروردگار مهربانیها من را لایقش دانست خدای تمام خوبیها حس زیباتری را هم به من هدیه داد اینکه بتوانم 2 سال تمام به عزیزتر از جانم ، شیره ی جانم را بنوشانم . نمی دانم ؛ چگونه میتوان سپاس گفت این بی نهایت لطف و رحمت و نعمت بی کران نور را . در توصیف واژها نمی گنجد ؛ وجود این جان جانانم و لذت 2 سال شیر دادن با عشق و محبت که همه را خدای عشق در من نهاد .

پسر نازنینم نمیدونی چقدر اینکار برای خودم سخته البته مطمئنا"  داری این سختی را تو هم درک می کنی با همه ی کوچولویی که داری ولی این هم یک برهه از زندگیه که خانواده ی کوچیک سه نفربی ما باید با هم از اون به سلامت رد بشه . این تغییر بزرگی تو زندگی شماست که باعث استقلال شما میشه یک حس خوب که باید تجربه اش کنی درسته که 2 سال عادت کردی به شیر خوردن و  درآغوش بودن مادر . البته الان هم در آغوش کشیدن و بوئیدن و بوسیدن تو الویت من در هر روز و هر ثانیه است . حالا باید مستقل تر بشی و این یعنی پسرم داره بزرگتر میشه و توضیح اینکه ؛ حکمت خدای مهربان اینگونه است که در قرآن در سوره ی بقره فرموده اند که پسر باید 2 سال قمری شیر بخورد که خدای مهربان را سپاس که شما هم این 2 سال را کامل از  این شهد الهی که درسینه ی مادر موج میزد در پناه ایزد یکتا نوش جان کردید . جانان من این روز را که جشن تکلیف استقلال توست با تمام وجودم به شما تبریک می گویم.

اما قصه ی از شیر گرفتن پسرم

من حدودا" اول تیر که شما 2 سال قمریت تمام میشد شروع کردم ازیک سینه به شما شیر دادم که البته شما با این کار راحتتر کنار اومدید البته از 1ماه قبل تر دفعات شیر دهی شما را کم کردم تا جایی که شما اذیت نشید و بعد از 20 روز یعنی یک روز بعد از تولد شما روز شنبه 22 تیر ساعت 11  صبح به شما شیر ندادم  و راهکارم هم اوفی شدن ممه بود که شما دلسوزانه منو یاری کردید تا ساعت  8:45 دقیقه که همراه با گریه و بی فقراری بود که شما خوابدیدید تا 11 شب که من کنار شما بودم و خودم از درون میسوختم تحمل من هم برای این مسئله کم بود داشتم ضعیف می شدم برای ادامه این کار دیدن حتی یک قطره ازاشک تو روحم را میسوخت اما فقط و فقط به خاطر شما جانان باید با این قضیه و سختیهاش کنار میومدم تنها کاری که در کنار بابا برای شما میتونستیم انجام بدیم سرگرم کردن شما و محبت به شما بود .شما ازساعت 11 شب تا 5:30 دقیقه صبح مشغول بازی بودی خوابت هم میومد اما راهی برای خوابیدن به روش تازه هنوز نیافته بودی که جلوی تلویزیون خوابت برد تا 8:30 دقیقه صبح که دوباره بیداری و بی قراری که 9 صبح دوباره خوابیدی تا 10 صبح که شاد از خواب بیدار شدی و بارزی و شادی ایضا" خدا را شکر اشتهای شما برای خوردن غذا خوب بود  و این نکته ی با ارزشی بود . عصری رفتیم خونه ی مامان جون و کلی با خاله مژده  و مامان جون سرگرم بودی و بازی و شادی تا ساعت 9:30 که هنگام برگشت به خونه تو ماشین خوابت برد که تا ساعت 11 بیشتر طول نکشید و بیدار باش تا ساعت 4:30 صبح و دوباره خواب تا 10 صبح و بعد بیداری همراه با گریه و بی فقراری که تاب از من بریدن بود و نزردیک بود شیر دادن را دوباره ازسر بگیرم فرو ریختن هر قطره ازاشک تو نفس کشیدن را برای من سخت کرده بود و اسشک رختن من در خلوت خودم بود .وای عزیزتر از جان این روزها خواندن سوره ی والعصر لالایی شما برای خوابیدن شده و توکل من به خدای مهربان برای گذر از این راه هر روزبیشتو بیشتر میشود . شما تا ساعت 11 صبح بی قراری کردی و دوباره خوابیدی تا3:30 ظهر و دوباره بیداری اما شاد همراه شد با بازی و شیطنت اما گاهی عصبانیت در رفتار شما دیده میشد تا عصر دوباره باخاله و مامان جون رفتیم بیرون و شما شب ساعت 9:55 خوابیدی تا ساعت 11:30 و دوباره بیداری با بیقراری بیشتر همراه با گریه .انگار اصلا" این فقدان برای شما قابل قبول نیست و این بیداری تا ساعت 7:15 دقیقه صبح ادامه پیدا کرد و شما خوابیدید  تا الان که ساعت 3:5 دقیقه است و من در حال نوشتن این احوالات .  راستی این روزها بیشتر من وشما یکدیگر را در آغوش میگیریم و میبوسیم و بوسه های سر زده ی گاه و بی گاه شما  عشق را در جانم تازه تر و لذتبخش تر میکند مهربان مادر .انگار  قراره این سختی از شما یک مرد بسازه ، یک مرد قوی و نیرومند . مردی به وسعت یک عشق سرشار از حضور خدای مهربان .

 مرد کوچولوی من امیدوارم در پناه ارحم الراحمین همیشه سلامت و شاد باشی و این روزهای سخت را که تجربه ی بزرگی در زندگی شما محسوب میشه با توکل به مهربان مهربانان راحت و موفق بگذرونی . دوستدار همیشگی تو مامان آذر .

پسندها (1)

نظرات (0)