امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

من و مامان و بابام

پسرم از تولد سه سالگیش تا الان

یه مدت تقریبا طولانی به وبلاگت سرنزده بودم امروز اومدم تا از حرفها و کارهای شیرینت برای شما بگم . پسرنازنینم وارد 4 سالگی شده و دییای رنگیش رنگینتر مهارتهای زیادی پیدا کرده و دانستنیهای بسیاری را یاد گرفته پسر مهربان مامان و بابا تقریبا اسم تموم حیوانها را به زبان انگلیسی بلده . واسه خودش تو پهزل حل کردن هم با تبلت و هم پازلهای مقوایی خوب و عالی کار میکنه البته سعی ما بر اینه که شما کمتر تبلت بازی بکنی که حدودان هر 2 روز یکبار 45 ددقیقه بازی میکنی . شکلهای هندسی را بلدی به دو زبان . نقاشیهات هم پر از خلاقیته با هم کولاژ درست میکنیم مهارت کار با قیچی را بدست آوردی که همراه من با کاغذهای رنگی شکلهای مختلف درست میکنیم مثل دلفین که خودت عاشقشی ی...
4 دی 1393

به تولد سه سالگی امیرحسین جان خوش آمدید .

سلام پسر نازنینم تولدت مبارک . با توجه به اینکه دایناسورها را خیلی دوست داری و اسم اکثر اونهارا بلدی تولد شما را باتم دایناسوری گرفتیم خاله مژده و خاله لیلی تم جشن شما را درست کردند که دستشون درد نکنه . خاله لیلی این کارتهای خوشگال را برای شما درست کرده .   ساعت و سال تولد پسرم عدد تولد پسرم ماسک دایناسوری که خاله مژده واسه شما درست کرد . اینجا ماسکو زدی ولی چشماتو بستی نذاشتی از شما عکس بگیرم جانان . پسرم ماسک دایناسوریشو نزد که ! کیک دایناسوری پسرم .با سفارش بابا . دایی یاسر هم زحمت کشید و کیک شما را از قنادی گرفت . عکس تولد یکسالگی پسرم با تم زنبوری&nbs...
20 تير 1393

سال نو مبارک 1393

نوروز 1393 ساعت 20:20 دقیقه خونه مامان افسر بودیم با عمه فاطمه و عمه لیلا و عرفان جون و سال را آنجا تحویل کردیم . این لباس خوشگل هم که شما پوشیدی . عمه ها زحمت کشیدن و واسه شما خریدن و جلیقه لی هم مامان جون واسه شما خریدن . و بعد شما که کلی عیدی گرفتی . ماه پسر من در حال تماشای تلویزیون یا اوالون به قول خودش هفت سین ما که حاجی فیروز هم حضور دارند . بعد از شام که یه ماهی پلوی خوشمزه بود و مامان افسر زحمت کشیده بود و درست کرده بود رفتیم خونه پدر جون و مامان جون تا تبریک سال نو بگیم با حضور خاله لیلی و خاله مژده و دایی یاسر و زندایی . و دوباره شما که کلی عیدی گرفتی و البته عیدی هم دادیم به همه . ...
17 فروردين 1393

روزهای شیرین با پسرم

از مهر تا الان اتفاقهای زیادی افتاده که خدا را شکر گذشتند . و بی حوصلگی من برای آپ کردن دلایل ناگفتنی داره باز هم خدا را شکر که ختم به خیر شدند . به قول خاله لیلی خدا یا شکر که سخت تر  نیست . شما تو این مدت شیطون تر و بازیگوش تر شدی و پر از شیرین کاری و شیرین سخنی . 4 آذر تولد بابایی را جشن گرفتیم . بهمن ٩٢ امیرحسین و آدم برفی    پسر عسلی نذاشتی سر آدم برفیت کلاه بزاریم . مانی شبیه هامون بود. لیوان آب بیار . بهبه با سس سندی دم داشت  آماده ددر .شهر بازی رف  عاشق رفتن به شهر بازی هستی فعلها را خوب بلدی . میگم داشت میگی نداشت . بیا . نیا . بود .نبود . رف . نرف . شد .نشد . هست نیست . وقتی یه ک...
19 بهمن 1392
1