امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

من و مامان و بابام

چهارشنبه سوری

عزیز دل مامان و بابا . ایشالا سال دیگه مثل همیشه میریم خونه مامان جون واسه چهارشنبه سوری ؛ خودت کلی خوش میگذرونی . ...
25 اسفند 1390

8

پسر نازنین من  ٨ ماهه شد و اما کارهایی که تو این ماه پسر عسلی من انجام میدادند ؛ تلاش برای سینه خیز رفتن یا همون چهار دست و پا رفتن ، تلاش برای اینکه خودتون بشینید که فعلا" دارین سعی خودتونو میکنید ، چند تا حرف و کلمه جدید از دهان مبارک شما شنیده شد ... شبها به پهلو می خوابید من و بابایی شما را بر می گدونیم تا تخت بخوابی اما شما دوباره برمیگردید و به پهلو می خوابید گاهی اوقات این به پهلو خوابیدنها تبدیل به قلت میشه و خیلی بامزه  بر میگردی و رو شکمت می خوابی ، راستی نغ زدن هم یاد گرفتی و وقتی نغ می زنی پاهاتو تکون میدی ، توجه ما را بیشتر می طلبی و با صدای قشنگت  توجه ما رو به خودت جلب می کنی ، فدای پسرم بشم الهی یه کار جالب که ...
22 اسفند 1390

اولین برف زمستانی

پسرم تو حیاط خونه ی مامان جون و پدر جون . پسر تابستونی من  در زمستان برفی اینجا خاله لیلی جون شما را نگه داشته و بابایی از شما عکس می گیره .   ...
15 اسفند 1390

خاله مهربون

چه خاله ی مهربونی داری پسر عسلی ؛ همه ی عروسکهای تو لو را برای شما هدیه گرفته ، خوشبحالت . اینجا شما یکیشونو داری میخوری ! مرسی خاله مژده جونم . ...
29 بهمن 1390

7

سلام پسر عزیزم پسرم ٧ ماهه شد تو این ماه  ؛ قهقهه های شیرین میزنی  ،همچنان خوردن دستها ادامه داره ، رفیقت دندونگیر همیشه با شماست ، جیغ های با مزه میزنی ، چونه ی مامانو میخوری البته از ٥ ماهگی اینکارو میکنی ، وقتی چیزیو میخوای من دیر  بهت میدم یا نمیدم سرفه های الکی میزنی تا منو بترسونی ، آخ قربون هوشت برم الهی، مو و گوشواره ی مامانو میکشی ، غلت های پشت سر هم میزنی تا    2 ،3 متر ، دور خودت ٣٦٠ درجه میچرخی ، اشیاء را وقتی بهت میدم با دقت و سریع از دستم میگیری ، واکنش به صداها  در شما قویتر از قبل شده ، گاهی اوقات بابایی دست شما را میگیره و شما چند قدم بر میدارید مسافت 1 تا 2متر را با بابایی قدم می زنی...
19 بهمن 1390

به بهی

اده اودم اوخورم ...! اولین غذای پسرم سوپ با ترکیبات مرغ و جعفری و هویج  ؛ نوش جانت عزیز ترین .  البته اول با  فرنی و حریره شروع کردی مهربانم . ترکیبات سوپ پسرم ( ماهیچه گوسفندی ، هویج ، جعفری و گشنیز ، برنج ) نوش جان عزیزترین .   ...
12 بهمن 1390

اولین سرما خودگی

سلام عزیز دلم ایشالا که همیشه شاد و سلامت باشی ؛ این اولین سرما خوردگی بدی است که تو برای اولین بار تجربه اش میکنی ! تجربه ی خیلی بدیه  اما باعث میشه سیستم ایمنی بدنت قویتر بشه ؛سختیش برای من و بابایی فقط اذیت شدن تو بود عزیز دلم بارها میگفتیم کاش ما سرما میخوردیم نه پسر عسلیمون با اجازه ی شما منم سرما خوردم ؛ تنها راه بهبودی طی شدن دوره ی سرماخوردگی بود  تو این مدت ٣ بار پشت  سر هم  شما رو بردیم پیش دکترت ( دکتر صبا ) ؛دفعه ی آخر آقای دکتر تا ما رو دید خنده اش گرفت ؛ انگار ما خیلی می ترسیم ؛ راستشو بخوای هر آخی که تو میگی آه از نهاد ما بلند میشه عزیزدل ؛3 روز اول بیقرای و شب نخوابی پسرم و ... واسه خودش داستانیه . &n...
11 بهمن 1390

6

سلام زندگی مامان آقا پسرم ٦ ماهه شد ؛ جان شیرین من تو این ماه کم کمک میشینی ولی با کمک ، راستی چند بار هم سوار روروئکت کردم اما فقط  برای چند تا عکس ؛ آخه میگن مضره ، به خاطر همین دیگه استفاده نمی  کنیم . پسرم همچنان به خوردن دستای شیرینت ادامه میدی ، دندون گیر که بهتره پسرم . یه کار بامزه ای که انجام میدی ؛ وقتی صدات میکنم یا صدامو میشنوی گردنتو تا جایی که میتونی به سمت من میچرخونی ، آخه قربونت برم عزیز دا گردنت درد نگیره ، وای عاشق خنده های شیرینتم ؛ دارم ازبین اد دد کردنت واژه های با مزه ای میشنوم مثل ماما و بده ، الهی قربونت برم عزیز ترینم  راستی الان ٤ روزهغذای کمکی را شروع کردی به خوردن ؛ نوش جانت مهربونم یواش یواش دار...
23 دی 1390

5

الان دارم با پسر گلم این پست را می گذار م ؛ پسر عسلی من تا الان بیداره و بغل من دراز کشیده  و یه دستش تو دهنشه و با ولع داره میخوردش گاهی هم به صورت من یورش میبره .باهوش من گاهی هم به صفحه مانیتور و دستای من که  روی کیبورد روی کلمه ها  میزنه خیره میشه . عزیز دل مامان ،از شیرینکاری های این ماهت برات بگم ؛ جیغ میزنی اون هم چه جیغای قشنگی ؛ راستی یه بار با هم مسابقه دادیم البته تو بردی با اون آواهای قشنگت ، دستت را هم که میخوری گاهی همشو و گاهی فقط شصتت ، به غلت زدن همچنان ادامه میدهی ؛ من شما را بر میگردانم شما هم مادام غلت میزنید  . قربونت برم الهی شیرین عسل من ، قهقه میزنی ، وقتی میخندی چقدر لذتبخشه  اما وق...
23 دی 1390