امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

من و مامان و بابام

امیرحسین و محرم

سلام عزیزتر از جانم امسال دومین محرمی است که شما نذری میخورید . پسر عزیزم محرم که میشه دهان مبارکش با کلی غذای نذری متبرک میشه ؛ نوش جان شما باشد . ناهار ظهر عاشورا مامان جون و بابا جون و دایی یاسر نذر دارند که ٤ تا دیگش تو حسینیه  به دست مردم میرسه و ٢ تا دیگش هم توی خونه ی مامان جون و باباجون پخش میشه . روز سوم هم خونه ی مامان افسر (مامان بابایی ) شعله زرد پخش می کنیم . راستی اربعین هم نذری خود شماست که من و بابایی متقبل می شویم . خدای امام حسین (ع) و حضرت ابلفضل نگهدار و حافظ امیرحسین باشد . پسرم در حال خوردن سیب زمینی . خورش قیمه نذری پسر نازنینم تو حیاط مامان جونینا در حال ق...
5 آذر 1391

امیرحسین و نماز

این کار را پسرم از ٩ ماهگی انجام میده . جان شیرینم . آخه چکار میکنی شیرین عسلم ؟ قربونت برم ؛ وقتی الله اکبر میگیم شما دوتا دستت را به نشانه قامت بستن روی سرت میگیری .   ...
19 آبان 1391

لحظه های شیرین با تو بودن 5

پسر نازنینم این روزها داره حرف میزنه حرفهای شیرینی که بوی عشق و صداقت میدهند حرفهایی که برا فهمیدنش باید گوشهای من و بابایی خیلی فهیم و باهوش باشند و بیشتر از همه گوشهای ما باید فرش قرمزی پهن کنند به وسعت آسمان زیبای خدای مهربان  غ تا بهتر بشنوند ترانه ی زیبای پسرم را. وقتی از شما میپرسیم مامن را دوست داری شما میگی : آده . بابا را دوست داری شما میگی : آده . امیرحسین بریم بخوابیم : نه نه ... نه . پسر نازنینم امروز گفته از ده ده ؛ داستانش این بود که بابایی یه غذای خوشمزه درست کرده بود که بعد از میل کردن من به بابایی گفتم علیرضا از ده نمره ده میگیری و شما شروع کرده با زبان شیرینت گفتی : ا ده ده . بعدش من گفتم : از ده یک .شما گفتیک چیا یا ه...
19 آبان 1391

خودم غذامو خویدم .

پسرم امروز خودش شامش را خورد قربونش برم خیلی وقت هست که دوست داره مستقل غذا بخوره و تلاش هم میکنه . ولی امروز خیلی ناز با قاشق غذای خوشمزه اش را خورد .  
18 آبان 1391